Up

شکر نعمات الهی - فال نیک زدن - عبرت از امور در مسیر سلوک - خانمها - صبح جمعه 1393.12.15

شکر نعمات الهی - فال نیک زدن - عبرت از امور در مسیر سلوک - خانمها - صبح جمعه 1393.12.15
File Size:
10.66 MB
Date:
15 اسفند 1393


هو

۱۲۱

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ

آيا دو چشمش نداده‏ايم


وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ

و زبانى و دو لب

وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ

و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم

فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ

و[لى] نخواست از گردنه [عاقبت‏نگرى] بالا رود

البلد آیه 8

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آنست که دلبر بیند

ور نبیند چه بود فایده بینایی را

عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست

یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را

همه دانند که من سبزه خط دارم دوست

نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را

من همان روز دل و صبر به یغما دادم

که مقید شدم آن دلبر یغمایی را

سرو بگذار که قدی و قیامی دارد

گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را

گر برانی نرود ور برود بازآید

ناگزیرست مگس دکه حلوایی را

بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس

حد همینست سخندانی و زیبایی را

سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت

یا مگر روز نباشد شب تنهایی را

بخش ۴۳ - مهلت دادن موسی علیهالسلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین

گفت امر آمد برو مهلت ترا من به جای خود شدم، رَستی ز ما

او همی شد و اژدها اندر عَقِب چون سگ صیّاد دانا و مُحِب

چون سگ صیّاد جنبان کرده دُم سنگ را میکرد ریگْ او زیر سُم

سنگ و آهن را به دَم درمیکشید خُرد میخایید آهن را پدید

در هوا میکرد خود بالای بُرج که هزیمت میشد از وی روم و گُرج

کَفْک میانداخت چون اشتر ز کام قطرهای بر هر که زد میشد جُذام

ژغژغ دندان او دل میشکست جانِ شیران سیه میشد ز دست

چون به قوم خود رسید آن مجتبی شِدق او بگرفت باز او شد عصا [21]

تکیه بر وی کرد و میگفت ای عجب پیشِ ما خورشید و پیشِ خصمْ شب

ای عجب چون مینبیند این سپاه عالمی پُر آفتاب چاشتگاه

چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم در چشمبندی خدا [22]

من از ایشان خیره ایشان هم ز من از بهاری خارْ ایشان، من سمن

پیششان بُردم بسی جامِ رحیق سنگ شد آبش به پیش این فریق [23]

دستهی گل بستم و بردم به پیش هر گُلی چون خار گشت و نوشْ نیش

آن نصیبِ جان بیخویشان بود چون که با خویشند پیدا کی شود؟

خفتهی بیدار باید پیشِ ما تا به بیداری ببیند خوابها [24]

دشمن این خوابِ خوش شد فکرِ خلق تا نخسبد فکرتش بسته است حلق

حیرتی باید که روبد فکر را خورده حیرت فکر را و ذکر را [25]


فرمايشات حضرت آقای حاج دكتر نورعلی تابنده مجذوبعليشاه سال ١٣٩٣

 
 
 
 
Powered by Phoca Download