Up

جبر و اختیار در امور - قدرت خلیفه خدا - کوشش بر دریافتن امر خدا - خانمها - صبح یکشنبه 1393.11.26

جبر و اختیار در امور - قدرت خلیفه خدا - کوشش بر دریافتن امر خدا - خانمها - صبح یکشنبه 1393.11.26
File Size:
19.12 MB
Date:
26 بهمن 1393


هو

۱۲۱

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

.

وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ﴿۳۹﴾

و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست (۳۹)

سوره ۵۳: النجم

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿۱۹﴾

دو دريا را [به گونه‏اى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند (۱۹)

سوره ۵۵: الرحمن

بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ ﴿۲۰﴾

ميان آن دو حد فاصلى است كه به هم تجاوز نمى‏كنند (۲۰)

سوره ۵۵: الرحمن

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آيا در آن كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد و حال آنكه ما با ستايش تو [تو را] تنزيه مى‏كنيم و به تقديست مى‏پردازيم فرمود من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد (۳۰)

سوره ۲: البقرة

بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر ششم

آن یکی زن شوی خود را گفت هی

ای مروت را به یک ره کرده طی

هیچ تیمارم نمیداری چرا

تا بکی باشم درین خواری چرا

گفت شو من نفقه چاره میکنم

گرچه عورم دست و پایی میزنم

نفقه و کسوهست واجب ای صنم

از منت این هر دو هست و نیست کم

آستین پیرهن بنمود زن

بس درشت و پر وسخ بد پیرهن

گفت از سختی تنم را میخورد

کس کسی را کسوه زین سان آورد

گفت ای زن یک سالت میکنم

مرد درویشم همین آمد فنم

این درشتست و غلیظ و ناپسند

لیک بندیش ای زن اندیشهمند

این درشت و زشتتر یا خود طلاق

این ترا مکروهتر یا خود فراق

همچنان ای خواجهٔ تشنیع زن

از بلا و فقر و از رنج و محن

لا شک این ترک هوا تلخیدهست

لیک از تلخی بعد حق بهست

گر جهاد و صوم سختست و خشن

لیک این بهتر ز بعد ممتحن

رنج کی ماند دمی که ذوالمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من

ور نگوید کت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوق تو پرسش کردنست

آن عزیزان که طبیبان دلاند

سوی رنجوران به پرسش مایلاند

وز حذر از ننگ و از نامی کنند

چارهای سازند و پیغامی کنند

ورنه در دلشان بود آن فکر در

نیست معشوقی ز عاشق بیخبر

ای تو جویای نوادر داستان

هم فسانهٔ عشقبازان را بخوان

بس بجوشیدی درین عهد مدید

ترکجوشی هم نگشتی ای قدید

دیدهای عمری تو داد و داوری

وانگه از نادیدگان ناشیتری

هر که شاگردیش کرد استاد شد

تو سپستر رفتهای ای کور لد

خود نبود از والدینت اختبار

هم نبودت عبرت از لیل و نهار

------------------------------------------------------------

من می خورم و هر که چو من اهل بود

می خوردن من به نزد او سهل بود

می خوردن من حق ز ازل میدانست

گر می نخورم علم خدا جهل بود

حکایت شمارهٔ ۱۰

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

فرمايشات حضرت آقای حاج دكتر نورعلی تابنده مجذوبعليشاه سال ١٣٩٣

 
 
 
 
Powered by Phoca Download