هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش - خانمها - صبح یکشنبه 1393.04.22

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش - خانمها - صبح یکشنبه 1393.04.22
File Size:
20.38 MB
Date:
22 تیر 1393
هو
۱۲۱
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
 
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
و [خدا] همه نام ها را به آدم تعلیم داد، سپس صاحبان نام ها را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می گوئید مرا از نام های اینها خبر دهید.
 
سوره : البقرة آیه31
 
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً
 
و در باره روح از تو مى‏پرسند، بگو: «روح از [سنخ‏] فرمان پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است
 
سوره : الاسراء آیه85
يار بي پرده از در و ديوار
در تجلي است يا اولي الابصار
شمع جويي و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهي بيني
همه عالم مشارق انوار
کوروش قائد و عصا طلبي
بهر اين راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببين
جلوه آب صاف در گل و خار
ز آب بي رنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در اين گلزار
پا به راه طلب نه و از عشق
بهر اين راه توشه اي بردار
شود آسان ز عشق کاري چند
که بود پيش عقل بس دشوار
يار گو بالغدو و الآصال
يار جو بالعشي والابکار
صد رهت لن تراني ار گويند
بازمي دار ديده بر ديدار
تا به جايي رسي که مي نرسد
پاي اوهام و ديده افکار
بار يابي به محفلي کآن جا
جبرئيل امين ندارد بار
اين ره، آن زاد راه و آن منزل
مرد راهي اگر، بيا و بيار
ور نه اي مرد راه چون دگران
يار مي گوي و پشت سر مي خار
هاتف، ارباب معرفت که گهي
مست خوانندشان و گه هشيار
از مي و جام و مطرب و ساقي
از مغ و دير و شاهد و زنار
قصد ايشان نهفته اسراري است
که به ايما کنند گاه اظهار
پي بري گر به رازشان داني
که همين است سر آن اسرار
که يکي هست و هيچ نيست جز او
وحده لااله الاهو
 
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پرده‌هااش پرده‌های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای
زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی‌پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
 
در هر چه نظر کردم سيمای تو ديدم
 
 
فرمايشات حضرت آقاي دكتر نورعلي تابنده مجذوبعليشاه سال۱۳۹۳
 
 
 
 
 
Powered by Phoca Download