Up

به مناسبت نوروز 1393 سوم فروردین تشخیص سنت نبوی - عفاف - خانمها

به مناسبت نوروز 1393 سوم فروردین تشخیص سنت نبوی - عفاف - خانمها
File Size:
1.93 MB
Date:
03 فروردين 1393

 

 

 

هو
۱۲۱
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
لا تثنى الا و قد تثلث
هیچ دویی نیست که سه نشود
 

دیوان شمس (غزلیات) - ویکی‌نبشته (دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن)
از مولوی
دیوان شمس (غزلیات) - ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از ویکی‌نبشته پرش به: گشتن، جستجو ' دیوان شمس از مولوی ' دیوان شمس (غزلیات 1) دیوان شمس (غزلیات 2) دیوان شمس (غزلیات 3) دیوان شمس (غزلیات 4) دیوان شمس (غزلیات 5)

 

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای
چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بپوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن

 

بخش ۴۷ - تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند

 
 
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و سنتت‌ را راحافظم
بیش و کم‌کن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبت قهر من شد قهر تو
نام تو از ترس پنهان می‌گوند
چون نماز آرند پنهان می‌شوند
از هراس وترس کفار لعین
دینت پنهان می‌شود زیر زمین
من مناره پر کنم آفاق را
کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی هم‌خرقهٔ موسیستی
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفته‌ای
چون عصایش دان تو آنچ گفته‌ای
قاصدان را بر عصایش دست نی
تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی
تن بخفته نور تو بر آسمان
بهر پیکار تو زه کرده کمان
فلسفی و آنچ پوزش می‌کند
قوس نورت تیردوزش می‌کند
آنچنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
جان بابا چونک ساحر خواب شد
کار او بی رونق و بی‌تاب شد
هر دو بوسیدند گورش را و تفت
تا بمصر از بهر آن پیگار زفت
چون به مصر از بهر آن کار آمدند
طالب موسی و خانهٔ او شدند
اتفاق افتاد کان روز ورود
موسی اندر زیر نخلی خفته بود
پس نشان دادندشان مردم بدو
که برو آن سوی نخلستان بجو
چون بیامد دید در خرمابنان
خفته‌ای که بود بیدار جهان
بهر نازش بسته او دو چشم سر
عرش و فرشش جمله در زیر نظر
ای بسا بیدارچشم و خفته‌دل
خود چه بیند دید اهل آب و گل
آنک دل بیدار دارد چشم سر
گر بخسپد بر گشاید صد بصر
گر تو اهل دل نه‌ای بیدار باش
طالب دل باش و در پیکار باش
ور دلت بیدار شد می‌خسپ خوش
نیست غایب ناظرت از هفت و شش
گفت پیغامبر که خسپد چشم من
لیک کی خسپد دلم اندر وسن
شاه بیدارست حارس خفته گیر
جان فدای خفتگان دل‌بصیر
وصف بیداری دل ای معنوی
در نگنجد در هزاران مثنوی
چون بدیدندش که خفتست او دراز
بهر دزدی عصا کردند ساز
ساحران قصد عصا کردند زود
کز پسش باید شدن وانگه ربود
اندکی چون پیشتر کردند ساز
اندر آمد آن عصا در اهتزاز
آنچنان بر خود بلرزید آن عصا
کان دو بر جا خشک گشتند از وجا
بعد از آن شد اژدها و حمله کرد
هر دوان بگریختند و روی‌زرد
رو در افتادن گرفتند از نهیب
غلط غلطان منهزم در هر نشیب
پس یقینشان شد که هست از آسمان
زانک می‌دیدند حد ساحران
بعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید
کارشان تا نزع و جان کندن رسید
پس فرستادند مردی در زمان
سوی موسی از برای عذر آن
کامتحان کردیم و ما را کی رسد
امتحان تو اگر نبود حسد
مجرم شاهیم ما را عفو خواه
ای تو خاص الخاص درگاه اله
عفو کرد و در زمان نیکو شدند
پیش موسی بر زمین سر می‌زدند
گفت موسی عفو کردم ای کرام
گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام
من شما را خود ندیدم ای دو یار
اعجمی سازید خود را ز اعتذار
همچنان بیگانه‌شکل و آشنا
در نبرد آیید بهر پادشا
پس زمین را بوسه دادند و شدند
انتظار وقت و فرصت می‌بدند
 
حافظ (غزلیات) (من دوستدار روی خوش و موی دلکشم)
ازحافظ
 
 

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و مِی صاف بی‌غشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گَه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مَه‌وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده‌ام چو شمع؛ مترسان ز آتشم!
شیراز معدن لبِ لعل است و کانِ حُسن
من جوهریِ مُفلسم؛ ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که مِی نمی‌خورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست؛ ور نه خریدار هر شِشَم!
بخت ار مدد دهد که کِشَم رخت سوی دوست
گیسوی حور گَرد فشاند ز مَفرَشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه‌ای ندارم، از آن آه می‌کشم

فرمايشات حضرت آقاي دكتر نورعلي تابنده مجذوبعليشاه سال۱۳۹۲

 

 
 
 
 
Powered by Phoca Download