به مناسبت نوروز 1393 سوم فروردین تشخیص سنت نبوی - آقایان
دیوان شمس (غزلیات) - ویکینبشته (دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن)
از مولوی
دیوان شمس (غزلیات) - ویکینبشته
دیوان شمس (غزلیات) از ویکینبشته پرش به: گشتن، جستجو ' دیوان شمس از مولوی ' دیوان شمس (غزلیات 1) دیوان شمس (غزلیات 2) دیوان شمس (غزلیات 3) دیوان شمس (غزلیات 4) دیوان شمس (غزلیات 5)
دوش چه خوردهای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای نقل خلاص خوردهای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پارهام دیدن او است چارهام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع بارهای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کردهای در همه دردمیدهای
چون دم توست جان نی بینی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بپوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن
بخش ۴۷ - تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند
ازحافظ
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و مِی صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گَه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مَهوشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع؛ مترسان ز آتشم!
شیراز معدن لبِ لعل است و کانِ حُسن
من جوهریِ مُفلسم؛ ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که مِی نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست؛ ور نه خریدار هر شِشَم!
بخت ار مدد دهد که کِشَم رخت سوی دوست
گیسوی حور گَرد فشاند ز مَفرَشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم، از آن آه میکشم
فرمايشات حضرت آقاي دكتر نورعلي تابنده مجذوبعليشاه سال۱۳۹۲