به مناسبت نوروز 1392سوم فروردین آقایان
چون پيمبر سروری کرد از هذيل
از برای لشکر منصور خيل
بو الفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نسلم بر فراشت
خلق را بنگر که چون ظلمانیاند
در متاع فانيی چون فانیاند
از تکبر جمله اندر تفرقه
مرده از جان زنده اندر مخرقه
اين عجب که جان به زندان اندر است
و آنگهی مفتاح زندانش به دست
پای تا سر غرق سرگين آن جوان
میزند بر دامنش جوی روان
دايما پهلو به پهلو بیقرار
پهلوی آرامگاه و پشت دار
نور پنهان است و جستجو گواه
کز گزافه دل نمیجويد پناه
گر نبودی حبس دنيا را مناص
نه بدی وحشت نه دل جستی خلاص
وحشتت همچون موکل میکشد
که بجو ای ضال منهاج رشد
هست منهاج و نهان در مکمن است
يافتش رهن گزافه جستن است
تفرقه جويان جمع اندر کمين
تو در اين طالب رخ مطلوب بين
مردگان باغ برجسته ز بن
کان دهندهی زندگی را فهم کن
چشم اين زندانيان هر دم به در
کی بدی گر نيستی کس مژدهور
صد هزار آلودگان آب جو
کی بدندی گر نبودی آب جو
بر زمين پهلوت را آرام نيست
ز ان که در خانه لحاف و بستری است
بیمقر گاهی نباشد بیقرار
بیخمار اشکن نباشد اين خمار
گفت نه نه يا رسول اللَّه مکن
سرور لشکر مگر شيخ کهن
يا رسول اللَّه جوان ار شير زاد
غير مرد پير سر لشکر مباد
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
يا رسول اللَّه در اين لشکر نگر
هست چندين پير و از وی پيشتر
زين درخت آن برگ زردش را مبين
سيبهای پختهی او را بچين
برگهای زرد او خود کی تهی است
اين نشان پختگی و کاملی است
برگ زرد ريش و آن موی سپيد
بهر عقل پخته میآرد نويد
برگهای نو رسيده سبزفام
شد نشان آن که آن ميوه ست خام
برگ بیبرگی نشان عارفی است
زردی زر سرخ رويی صارفی است
آن که او گل عارض است ار نو خط است
او به مکتب گاه مخبر نو خط است
حرفهای خط او کژمژ بود
مزمن عقل است اگر تن میدود
پای پير از سرعت ار چه باز ماند