Up

به مناسبت نوروز 1392سوم فروردین آقایان

به مناسبت نوروز 1392سوم فروردین آقایان
File Size:
17.81 MB
Date:
03 فروردين 1392
 
هو
۱۲۱
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا ﴿۹۱
به زودى گروهى ديگر را خواهيد يافت كه مى‏خواهند از شما آسوده خاطر و از قوم خود [نيز] ايمن باشند هر بار كه به فتنه بازگردانده شوند سر در آن فرو مى‏برند پس اگر از شما كناره‏گيرى نكردند و به شما پيشنهاد صلح نكردند و از شما دست برنداشتند هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان آنانند كه ما براى شما عليه ايشان تسلطى آشكار قرار داده‏ايم (۹۱)
 
سوره ۴: النساء

چون پيمبر سروری کرد از هذيل
از برای لشکر منصور خيل‏
بو الفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نسلم بر فراشت‏
خلق را بنگر که چون ظلمانی‏اند
در متاع فانيی چون فانی‏اند
از تکبر جمله اندر تفرقه
مرده از جان زنده اندر مخرقه‏
اين عجب که جان به زندان اندر است
و آنگهی مفتاح زندانش به دست‏
پای تا سر غرق سرگين آن جوان
می‏زند بر دامنش جوی روان‏
دايما پهلو به پهلو بی‏قرار
پهلوی آرامگاه و پشت دار
نور پنهان است و جستجو گواه
کز گزافه دل نمی‏جويد پناه‏
گر نبودی حبس دنيا را مناص
نه بدی وحشت نه دل جستی خلاص‏
وحشتت همچون موکل می‏کشد
که بجو ای ضال منهاج رشد
هست منهاج و نهان در مکمن است
يافتش رهن گزافه جستن است‏
تفرقه جويان جمع اندر کمين
تو در اين طالب رخ مطلوب بين‏
مردگان باغ برجسته ز بن
کان دهنده‏ی زندگی را فهم کن‏
چشم اين زندانيان هر دم به در
کی بدی گر نيستی کس مژده‏ور
صد هزار آلودگان آب جو
کی بدندی گر نبودی آب جو
بر زمين پهلوت را آرام نيست
ز ان که در خانه لحاف و بستری است‏
بی‏مقر گاهی نباشد بی‏قرار
بی‏خمار اشکن نباشد اين خمار
گفت نه نه يا رسول اللَّه مکن
سرور لشکر مگر شيخ کهن‏
يا رسول اللَّه جوان ار شير زاد
غير مرد پير سر لشکر مباد
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
يا رسول اللَّه در اين لشکر نگر
هست چندين پير و از وی پيشتر
زين درخت آن برگ زردش را مبين
سيبهای پخته‏ی او را بچين‏
برگهای زرد او خود کی تهی است
اين نشان پختگی و کاملی است‏
برگ زرد ريش و آن موی سپيد
بهر عقل پخته می‏آرد نويد
برگهای نو رسيده سبزفام
شد نشان آن که آن ميوه ست خام‏
برگ بی‏برگی نشان عارفی است
زردی زر سرخ رويی صارفی است‏
آن که او گل عارض است ار نو خط است
او به مکتب گاه مخبر نو خط است‏
حرفهای خط او کژمژ بود
مزمن عقل است اگر تن می‏دود
پای پير از سرعت ار چه باز ماند

 
 
 
 
Powered by Phoca Download