Up

خار در دل - بحرانها در اسلام - صلح قدم اول اسلام است نه جنگ - خانمها - صبح یکشنبه 1396.06.09

خار در دل - بحرانها در اسلام - صلح قدم اول اسلام است نه جنگ - خانمها - صبح یکشنبه 1396.06.09
File Size:
14.87 MB
Date:
09 شهریور 1393
هو
۱۲۱
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
. خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
 

چون حکیم از این سخن آگاه شد
وز درون همداستان شاه شد *
گفت: ای شه، خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم از کنیزک چیزها
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون *
خانه خالی ماند و، یک دیار نی
جز طبیب و جز همان بیمار، نی
نرم نرمک گفت: شهر تو کجاست؟
که علاج اهل هر شهری جداست
واندر آن شهر از قرابت کیستت؟
خویشی و پیوستگی با چیستت؟
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
باز میپرسید از جور فلک
چون کسی را خار در پایش خلد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن، همی جوید سرش
ور نیابد میکند با لب ترش
خار در پا شد چنین دشوار یاب
خار در دل چون بود؟ واده جواب
خار دل را گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی
کس به زیر دم خر، خاری نهد
خر نداند دفع آن، بر میجهد
خر ز بهر دفع خار، از سوز و درد
جفته می انداخت، صد جا زخم کرد
آن لگد، کی دفع خار او کند؟
حاذقی باید که بر مرکز تند *
بر جهد آن خار محکمتر زند
عاقلی باید که خاری بر کند
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد، جا به جا می آزمود
زآن کنیزک بر طریق داستان
باز می پرسید حال دوستان
با حکیم او رازها میگفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر تاش
سوی قصه گفتنش میداشت گوش
سوی نبض و جستنش میداشت هوش
تا که نبض از نام کی گردد جهان
او بود مقصود جانش در جهان
دوستان شهر او را بر شمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد
گفت: چون بیرون شدی از شهر خویش
در کدامین شهر میبودی تو بیش؟
نام شهری گفت و زآن هم در گذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت
خواجگان و شهرها را یک به یک
باز گفت از جای و از نان و نمک
شهر شهر و خانه خانه قصه کرد
نی رگش جنبید و، نی رخ گشت زرد
نبض او بر حال خود بُد بی گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند
آه سردی برکشید آن ماه روی
آب از چشمش روان شد همچو جوی *
گفت: بازرگانم آنجا آورید
خواجه ای زرگر در آن شهرم خرید *
در بر خود داشت ششماه و فروخت
چون بگفت این، زآتش غم برفروخت *
نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی، زرگر فرد شد
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را باز یافت
گفت: کوی او کدام است در گذر
او سر پل گفت و کوی غاتفر
گفت آنگه، آن حکیم با صواب
آن کنیزک را، که رستی از عذاب *
گفت: دانستم که رنجت چیست، زود
در علاجت سحرها خواهم نمود
شاد باش و فارغ و ایمن، که من
آن کنم با تو، که باران با چمن
من غم تو میخورم، تو غم مخَر
بر تو من مشفق ترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو
گر چه شاه از تو کند بس جستجو
تا توانی پیش کس مگشای راز
بر کسی این در مکن زنهار باز *
چون که اسرارت نهان در دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر: هر آنکو سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سِرّ آن، سر سبزی بستان شود
زرّ و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان ؟
وعده ها و لطفهای آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن ز بیم
وعده ها باشد حقیقی دل پذیر
وعده ها باشد مجازی تاسه گیر
وعده ی اهل کرم گنج روان
وعده ی نااهل شد رنج روان
وعده را باید وفا کردن تمام
ور نخواهی کرد، باشی سرد و خام *

 

فرمايشات حضرت آقاي دكتر نورعلي تابنده مجذوبعليشاه سال۱۳۹۳

 
 
 
 
Powered by Phoca Download