جنبه ها و وظایف مختلف انسان - آقایان - صبح جمعه 1393.03.16
از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است
پیغامِ آشنا، نفس روحپرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود، شمع گو بمیر!
چون هست، اگر چراغ نباشد منوّر است
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر است
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقّر است
کاش آن بهخشمرفتهی ما، آشتیکنان
بازآمدی، که دیدهی مشتاق بر در است
جانا! دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت، دود مجمر است
شبهای بیتوام شب گور است در خیال
ور بیتو بامداد کنم روز محشر است
گیسویت عنبرینهی گردن تمام بود
معشوقِ خوبروی، چه محتاج زیور است؟!
سعدی خیالِ بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصوّر است؟
زنهار از این امید درازت که در دل است!
هیهات از این خیال محالت که در سر است!
سعدی (غزلیات)
فرمايشات حضرت آقاي دكتر نورعلي تابنده مجذوبعليشاه سال۱۳۹۳